بعضی لغت فاشیسم را برای توصیف جمهوری اسلامی و یا جنبش های اسلامی بکار می برند. استفاده از این اصطلاح یک معنی سیاسی مشخصی را بیان می کند که می تواند به سادگی به عنوان اعلام جنگ با این جنبش ها و سازمان ها تفسیر شده و یا به اتخاذ یک سری سیاست هائی که نتیجه آن جنگ است منجر شود. مشخصا مصداق این جمهوری اسلامی ایران است.
بعضی از چپ ها و کمونیست ها بر پایه تئوری "مسائل ملی و مستعمره ای"ی لنین جنبش های اسلامی را بعنوان "جنبش های آزادیبخش ملی" تلقی می کنند و اتحاد بلند مدت با آنها را به عنوان وسیله ای برای گسترش مبارزه علیه "امپریالیسم" می بینند. تئوری "ملت ها و مستعمرات" لنین محصول مستقیم تئوری "امپریالیسم" اوست. تئوری های لنین پس از سالها هنوز نفوذ زیادی در کشور های توسعه نیافته دارد. با این وجود این دیدگاه امروزه تضعیف شده، خصوصا با انقلاب ١٩٧٩ ایران، در میان چپ هایی که نمی توانند عقب افتادگی این جنبش ها را هضم کنند، گرایش به مخالفت با این تئوری پیدا شد ه است. اما در کل چپ ها فاشیسم را محصول "زوال" کاپیتالیسم می بینند و هر فرجه ای بیابند پرچم اخطارشان درباره تصاحب قریب الوقوع دنیای مدرن توسط فاشیستها را عَلَم می کنند.
یکی از معروفترین تئوریسین های چپ در ارتباط با تئوری فاشیسم لئون تروتسکی بوده است. نظریات او در کتاب "فاشیسم چیست و چگونه باید با آن جنگید" جمع آوری شده است. تئوری او بسیار ساده است. ظهور فاشیسم بهترین شاخص زوال جوامع کاپیتالیستی است. مضافا می گوید که پیروزی فاشیسم در آلمان و ایتالیا، در نیمه اول قرن گذشته، بهایی است که طبقه کارگر این کشورها بخاطر شکستش در گرفتن قدرت و برقراری "دیکتاتوری" اش بر کاپیتالیست ها باید می پرداخت. راه حل تروتسکی این بود که کارگران باید خودشان را علیه فاشیستها سازماندهی کنند و حتی باید جوخه هایی برای حمله به میتینگ های فاشیستها و سازمان هایشان تدارک ببینند. همچنین در طی جنگ بین جوامع کاپیتالیست دموکرات و فاشیست ها مثل جنگ جهانی دوم، یک کمونیست واقعی باید همکاری با متفقین را رد کند و در عوض باید برای شکست کشورش کار کند. منطق او این بود که کارگران هیچگونه منفعتی در جنگ "امپریالیستی" ندارند. گفته او در مورد جنگ جهانی دوم به این معنا بود که یک کمونیست آمریکایی می بایست در این جنگ طرفدار شکست نیروهای نظامی آمریکا باشد. این خیلی مضحک بنظر می آید اما ماهیت تئوری تروتسکی و کسانی که هنوز نظریه اورا دوره می گردانند همین است.
اگر نظریات متفکرانه کمونیست ها در مورد تئوری فاشیسم کمترین واقعیتی داشت، با گذشت دهه ها از این تشخیص آنان، با اضمحلال بسیاری از دولت های "سوسیالیستی"، بحران کاپیتالیسم می بایست حتی عمیق تر بوده و جوامع کاپیتالیستی دموکرات لبریز از فاشیسم باشد. مغلطه های کمونیست ها و چپ ها در مورد فاشیسم عمیق تر از آن است که گفته شد، اما فکر می کنم این مختصر برای حال کافی باشد.
در حقیقت جنبش های اسلامی کنونی و فاشیسم اروپایی قرن اخیر یک ویژگی مشترک دارند. هر دو آنها در جستجوی راه حل ملی برای بحرانی که با آن روبرو هستند میباشند. هر دو آنها جمعیت را متقاعد می کنند که چیزی در گذشته شان دارند که می توان از آن به عنوان یک نماد برتری و رستگاری استفاده کرد. در قضیه آلمان, ایتالیا و ژاپن این اشتیاق ملی فاشیسم فرای مرز های ملی رفت، جنگ دوم جهانی را آغاز کرد و این تنها می توانست با شکست نظامی فاشیستها خاتمه یابد. اگر غیر از این می شد آنچه ضربه ای به فرهنگ بشری می بود که تصور آن قابل درک نیست.
در قضیه ایران، بعد از انقلاب ١٩٧٩ اسلامی ها چند اقدامی برای نشت از مرزهایشان کردند اما پایداری نداشت. در این چارچوب مهم است به دسیسه های جمهوری اسلامی برای به دست آوردن نفوذ بیشتر در منطقه توجه شود. از طرفی کوشش جمهوری اسلامی برای دستیابی به انرژی هسته ای و بالقوه سلاح هسته ای، یک علامت خطر است ولازم است بدون هیچ درنگی محکوم شود. از طرفی دیگر واکنش شدید مردم علیه اسلامی های مصر و اخیرا ترکیه نشا نه ای است از یک بحران عمیق در فراخان رستگاری "ملی" اسلامگرایان. بعید است که اسلامی ها بتوانند سبب یک جنگ جهانی دیگر شوند. اما همه شواهد بر آن است که پس زدن آنها به عقب جز با رویارویی و برخورد اتفاق نخواهد افتاد.
در هر صورت نامیدن جنبش های اسلامی با عنوان فاشیسم اشاره ای است به ارتقاء خطری فوق العاده که بی جاست. صحیح تر آن است که آنها را با نام واقعی شان خطاب کنیم، جنبش اسلامی، جمهوری اسلامی، اخوان المسلمین یا هر نامی که آنها اتخاذ می کنند و مطابق با آن مقابله کنیم.
----------------------------
ترجمه از بلاگ انگلیسی 2 ژوئیه 2013 توسط م.ا. روشن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر