در نوروز سال 1983، با یک مقام ایرانی سطح متوسط وزارت امور خارجه، یک طرفدار سرسخت خمینی برخوردی داشتم. برادرم درمیان یک سرکوب گسترده منتقدین زندانی بود. سعی کردم با استفاده از این فرصت موضوع دربند بودن برادرم را با این شخص درمیان بگذارم. شش ماهی بود که از حبس او می گذشت (بیش از شش سال طول کشید) و از وضع اش خبری نداشتیم. فقدان مرجع قانونی و بسته بودن مطبوعات آزاد خانواده ها را مجبور می کرد تا برای پیشبرد امر زندانیانشان به مقامات دولتی و مذهبی متوصل شوند.
برای گرم گرفتن، با موضوع دیگری آغاز کردم: "مبرهن است که نیروهای وفادار به امام خمینی در کنترل حکومت هستند و بینش جامعه اسلامی امام و فرهنگ آن در سراسر جامعه در حال اجرا است. همه در حجاب هستند و اکثریت غالب جامعه جانبداری از شما می کنند. بگذارید فرض کنیم که حکومت اسلامی بسیار در امورش موفق است و اوضاع بر وفق مراد. جدا از اختلافات ایدئولوژیک، اجازه بدهید سئوالی مطرح کنم. با در نظر گرفتن تمام کوشش های مسلمانان، آیا فکر می کنید که جامعه ایران بطرف حجاب پیش می رود یا بی حجابی؟" کمی فکر کرد و گفت، "بطرف بی حجابی". فکر نمی کنم که او در میان طرفداران پر و پا قرص خمینی یک مورد استثنائی بود؛ اکثر آنها بطور خصوصی احتمالا همین پاسخ را می دادند. در آن زمان طرح یا پیجوئی این سئوال ساده بدون خطر نبود. فقط حوادث بزرگ بعنوان معیار تحول برجا مانده بود و اخیرا یک ارزیابی از آن را در انتخابات اخیر و پس آمد آن دیدیم.
یک نسل کامل از جوانان ایرانی تحت تعلیم و موعظه اخلاق اسلامی قرار داشته اند و با این وصف عمیق تر شدن علاقه برای این اصول را در آنها نمی بینیم. از طرف دیگر تعداد روز افزونی از زنان ایرانی، با تحصیلات فزاینده، می خواهند که روش لباس پوشیدن را خود انتخاب کنند. آنها بهمراه برادرانشان بدنبال آزادی بیشتر فرهنگی، اجتماعی وسیاسی هستند. اعتراضات اخیر بدور نتایج انتخابات ریاست جمهوری نقاب مقبولیت عمومی جمهوری اسلامی را از هم درید. نارضائی نسبت به وضع موجود عمیق است وهیچ حجابی آن را نمی پوشاند. نارضائی بیش از منع این روزنامه و یا آن حمله به خوابگاه دانشجوئی است. رژیم دیگر نمی تواند برشکافهای عمیق اجتماعی سرپوش بگذارد. این شکافها وسیع و عمیق هستند و اگر کسی بخواهد وضعیت موجود اجتماعی را خلاصه کند، بدون شک باید گفت که مردم ایران عمق فرهنگی یافته اند، تا جائی که انتظاراتشان را با اصول سنتی، چه سلطنتی باشد یا مذهبی، نمی توان محدود کرد.
سی سالی از قیام 1357 گذشته است. حکومت اسلامی برای بوجود آوردن نسلی متصور از ضمیرش وقت کافی داشته است و در این زمینه شکست خورده است. نسل جدید با ضمیره کمی از گذشته که والدین شان را عذاب می داد، بخت این را داشته اند که در عصر روابط تکنیکی رشد کنند. علی رغم تمام محدودیت های تحمیلی از طرف رژیم و موانع مسافرتی از طرف غرب، این نسل بیش از هر نسلی دیگر از وسیع ترین تماس با غرب و سنت های دموکراتیک آن بهره برده است. این نسل مقایسه کرده و بیش و بیشتر آنچه را که بعنوان فرهنگ با شکوه ایرانی از طرف حکومت اسلامی عرضه می شود رد می کند. در عین حال ایدئولوژی های دیگر مانند مجاهدین (چه از نوع اسلامی و یا مارکسیستی)، مائوئیست ها، کمونیست های طرفدار مسکو (حزب توده)، تروتسکیست ها ویا انواع دیگر مارکسیست ها باب طبع این نسل نیست. برعکس آنها والدین شان را که وابسته به این ایدئولوژی ها بوده اند و مسئولیت شان را در مورد مخمصه موجود مورد سئوال قرار می دهند.
در میان دوائر حاکمه هم اختلافات در زمینه سیاست های اقتصادی وجود دارد و هم ایدئولوژیک. یک بخش از طبقات متمول مخالف با احمدی نژاد، بوروکراسی عظیم دولتی را مانعی در مقابل رشد ثروتشان می بینند. آنان بر این باورند که در چارچوب روابط آزادتر با بازار جهانی، اروپا و بخصوص توسط عادی شدن روابط با ایالات متحده بهره بیشتری خواهند برد. این بخش همردیف با اصلاح طلبان معتقدند که بینش شان بهترین جهت برای مصرف درآمدهای نفتی است. سیاست گذاران آنان شیلی، برزیل، آرژانتین و کشورهای جنوب شرقی آسیا (سنگاپور، کره جنوبی و هند) را نمونه های شاخصی می بینند که این بخش و توسعه کشور می تواند در آن جهت برود. یک بخش دیگر متصل به انواع بنیادهای اسلامی، با سوبسیدهای دولتی و کنترل بر بسیاری از صنایع ایران، متکی به بسیجی ها و همچنین بخش مهمی از سپاه پاسداران، موجودیت پشت پرده ای خود را ترجیح می دهند. آنان سیاست های عوامانه احمدی نژاد را حمایت کرده و خودشان را تحت خودنمائی های ضد امپریالیستی و ضد اسرائیلی احمدی نژاد و اتحاد با کشورهائی مانند ونزوئلا، کوبا و زیمبابوه (اتحاد "ضد امپریالیستی") استتار می کنند. روابط نزدیک تر آنان با توده های کم سوادتر از طریق بنیادها به آنان تا حدی پیوستگی اجتماعی می بخشد و از این طریق مشوق خصومت های اسلامیون افراطی نسبت به اقشار تحصیل کرده و دموکرات منش هستند.
روندهای ایدئولوژیک اسلامی که در دوران حکومت خمینی سرکوب شده بود بطور علنی تر خود را بروز می دهند. طیف این روندها تشکیل شده از روحانیونی که هیچ نوع فایده ای در دموکراسی نمی بینند، و حکومت شان را به عنوان موهبت الهی صادره از ارش اعلی توصیف میکنند و این انتخابات را بعنوان یک صحنه سازی مزاحم نمایندگی واقعی شان ازطرف خدا بر روی زمین می دانند؛ تا روحانیونی که مخالف مفهوم حکومت اسلامی هستند و بر این باورند که مخلوط کردن مذهب با حکومت فقط باعث انحراف مذهب می شود. به این مجموعه می توان تمام فرقه های دیگر اسلامی را افزود که محدود شده اند، عمدتا مسلمانان سنی. افزوده دیگر اقلیت های مذهبی که مانند شهروندهای درجه دوم هستند، همچون زرتشتیان، مسحیحیان و یهودیان و بعضی دیگر مانند بهائیان که علنا مورد آزار و اذیت قرار دارند.
در ضمن این پیچیدگی های سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی ملیت های متفاوت (کردها، آذری ها، عرب ها، بلوچ ها، ترکمن ها و...) قرار دارند با نارضائی های تاریخی خودشان. حکومت اسلامی بیشتر توسط سرکوب سعی در کنترل این نارضائی ها داشته است.
دیگر حذرهای روانی است که ناشی از دخالت های خارجی است، علی الخصوص دخالت های نیروهای عمده جهانی. در راس روان ملی جنگ با عراق قرار گرفته و کودتای پشتیبانی شده از طرف ایالات متحده که حکومت مصدق را سرنگون کرد. نبود ارزیابی آزاد و بحث این وقایع تاریخی ابعاد اسطوره ای به این وقایع داده شده که روابط بین المللی را پیچیده می کند.
۱ نظر:
یادم هست به زنان حزبی که چادر به سر می کردند می گفتند:" یونیفرم انقلاب: را پوشیده.
ارسال یک نظر